وبلاگ دانشجویان برق

وبلاگ دانشجویان برق

دانشگاه پیام نور تبریز
وبلاگ دانشجویان برق

وبلاگ دانشجویان برق

دانشگاه پیام نور تبریز

آرایشگر!!!!!

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچه دار نمیشد.......

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچه دار نمیشد. او

 

نذر کرد که اگر بچه دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان

 

اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد!

 

 

 

روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان کار، هنگامی که قناد

 

خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر

 

خواست مغازهاش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر

 

از طرف قناد دم در بود.

 

 

 

روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند،

 

آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش

 

را باز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم

 

در بود.

 

 

 

روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگر ماجرا را به

 

او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد.

 

 

 

حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند، با چه

 

منظرهای روبرو شد؟

 

فکرکنید. شما هم یک ایرانی هستید.

 

.

 

 

.

 

.

 

.

 

چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر

میزدند که پس چرا این مردک حمال الاغ مغازهاش را باز نمیکنه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد